معنی فهیم و باشعور

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

باشعور

بخرد، خردمند، شعورمند، عاقل، فهیم، لبیب، فهمیده،
(متضاد) بی‌شعور، کم‌خرد


فهیم

ادراکمند، باادراک، بافهم، دانا، فهمیده، هوشیار

لغت نامه دهخدا

فهیم

فهیم. [ف َ] (ع ص) نیک دریابنده. دراک. تیزفهم. زودفهم. (یادداشت مؤلف). بافهم. دانا. (فرهنگ فارسی معین):
به زمانی نکت و علم و ادب یاد کنی
وین ندیده ست در این عصر کس از هیچ فهیم.
فرخی.
ستمگران را چون جایگه چنین باشد
ستمگری نکند مردم لبیب و فهیم.
سوزنی.


فهیم خان

فهیم خان. [ف َ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ فارسی هوشیار

باشعور

هشیوار


فهیم

نیک دریابنده، دراک، تیز، با فهم و دانا

فرهنگ معین

فهیم

(فَ) [ع.] (ص.) با فهم، دانا.

فرهنگ عمید

فهیم

بافهم، صاحب فهم، دانا،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فهیم

دانا

فرهنگ فارسی آزاد

فهیم

فَهِیم، بسیار با فهم (جمع: فُهَما)،

معادل ابجد

فهیم و باشعور

720

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری